ستایش عسلیستایش عسلی، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

زندگی مامان و بابا:ستایش عروسک

تاتی..

این روزا دیگه بیشتر وقتا تاتی میکنی .میوفتی ودوباره پامیشی راه میوفتی.. و میشی ربات کوچولوی من.. آخه مثل رباتا راه میری..یه قدم چپ ..یه قدم راست..آهسته و آروم..بعضی وقتا هم تند تند به حالت دو..واییییییی عاشقتم.. چند شب پیش رفتیم پارک ..گذاشتمت رو زمین ..با کفشای بوقیت راه میرفتی ولی چون رو زمین میوفتادی ازم خواستی که ذستتو بگیرم تا تو راه بری.. و من خم شدم..دست کوچولوتو گرفتم تو دستم..تو نیگام کردی به نشانه تشکر..ومن همونجا قربونت رفتم.. با هم راه افتادیم..یه قدم بزرگ تو..یه قدم کوچولو مامان..خدایا چه حس خوبی بود..اصلا خسته نمیشدم.. بابایی همش میگفت بیا بغلم مامان خسته شده..گفتم نه..اتفاقا برعکس..خستگیم در میره با دخترم.. ...
18 تير 1391

عکسای 12 ماهگی..

باید زودتر عکس میزاشتم ولی وقت نکردم.معذرت... موش موشک 12 ماهه من..   بقیه عکسا در ادامه مطلب ..   عشقولانه بابایی و دخملی.. و....... مراسم هلو خورون.. مراسم گل خورون!!!!!!!!! شمام بفرمایید گل..! هنر نمایی بابایی با مداد چشم مامانی!! اوووووووو بخورمت"؟"؟"؟ حرکات ژانگولری.. این دیگه چیه"؟؟؟ واین!!!!   ...
18 تير 1391

این همه شگفتی!!

 8 روز از یکسالگی دردانه ام میگذره و من هنوز در ناباوری ام که چطور یکسال گذشت؟ بهتره بگم از روزی که پا به وجودم گذاشتی یکسال و 9 ماه و اندی به سرعت چشم بر هم زدنی گذشت و من فقط مات و مبهوت نظاره گرم! دوست دارم اوج لذت و بهره رو از تک تک ثانیه ها ببرم باتو..ولی نمیدونم چرا بعضی وقتا حواسم پرت چیزای بی ارزش میشه و زندگی رو به کام خودم تلخ میکنم.. این چند وقته انقد پیشرفتت زیاده و کارای جالب از خودت نشون میدی که واقعا تو ذهنم نمیگنجه که بتونم اینجا واست ثبتشون کنم متاسفانه.. همین الان یه نمونشو خلق کردی..تو اتاق ما رو تخت داشتی بازی میکردی..یه دفه دیدم داری با پاهای کوچولوت میای طرفم!!!!!! از رو تخت اومدی پایین و راه افتا...
12 تير 1391
1