تاتی..
این روزا دیگه بیشتر وقتا تاتی میکنی .میوفتی ودوباره پامیشی راه میوفتی.. و میشی ربات کوچولوی من.. آخه مثل رباتا راه میری..یه قدم چپ ..یه قدم راست..آهسته و آروم..بعضی وقتا هم تند تند به حالت دو..واییییییی عاشقتم.. چند شب پیش رفتیم پارک ..گذاشتمت رو زمین ..با کفشای بوقیت راه میرفتی ولی چون رو زمین میوفتادی ازم خواستی که ذستتو بگیرم تا تو راه بری.. و من خم شدم..دست کوچولوتو گرفتم تو دستم..تو نیگام کردی به نشانه تشکر..ومن همونجا قربونت رفتم.. با هم راه افتادیم..یه قدم بزرگ تو..یه قدم کوچولو مامان..خدایا چه حس خوبی بود..اصلا خسته نمیشدم.. بابایی همش میگفت بیا بغلم مامان خسته شده..گفتم نه..اتفاقا برعکس..خستگیم در میره با دخترم.. ...
نویسنده :
مامان مریم-بابا حجت
21:59